جدول جو
جدول جو

معنی زنگ خورده - جستجوی لغت در جدول جو

زنگ خورده
(خُ دَ / دِ)
زنگ خورد. زنگ زده. در غبار غم و جز آن فرورفته. مکدر:
دل زنگ خورده ز تلخی سخن
ببرد ازو زنگ، بادۀکهن.
فردوسی.
دلم به عشق تو در سختی وعنا خو کرد
چنانکه آینۀ زنگ خورده اندر زنگ.
فرخی.
چو پشت آینه پیش تو حلقه در گوشم
ز من چو زآینۀ زنگ خورده روی متاب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52).
داری دو سه سیخ زنگ خورده
و آنهم به زکات جمع کرده.
نظامی.
سخن به لطف کرم با درشتخوی مگو
که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک.
سعدی.
رجوع به زنگ و زنگار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زخم خورده
تصویر زخم خورده
زخمی، مجروح، آنکه زخم و جراحت به بدنش وارد شده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
زنگ خورده. زنگ زده. زنگ بسته:
تا نکنی زنگ خورد آینۀ دل که عشق
هست به بازار غیب آینه گردان او.
خاقانی.
دید آن گل سرخ زرد گشته
و آن آینه زنگ خورد گشته.
نظامی.
شد آیینۀ جان من زنگ خورد
زدایم بدان زنگ از آیینه گرد.
نظامی.
رجوع به زنگ خورده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین. (از ناظم الاطباء). کتک خورده. مضروب. مصدوم. ضربت دیده. صدمه دیده. جراحت برداشته. تیر خورده:
بگرفتندمرو را در حال
کرد ازو میر زخم خورده سوال.
سنائی (حدیقه).
بسکه در خاک تندرستان را
دفن کردیم و زخم خورده نمرد.
سعدی (گلستان).
غم نیست زخم خوردۀ راه خدایرا
دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا.
سعدی.
ناگهان ناله ای شنید از دور
کآمد از زخم خوردۀ رنجور.
نظامی.
غلطید چو آب خسته کرده
پیچید چو مار زخم خورده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ خَ دَ / دِ)
آب رسیده و از نم ضایعشده. (آنندراج). رجوع به نم دیده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زخم خورده
تصویر زخم خورده
آنکه جراحت بر وی وارد آمده مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهر خورده
تصویر زهر خورده
کسی که دانسته یا ندانسته سم خورده و مسموم گشته باشد، زهر زده
فرهنگ لغت هوشیار